یگان ۵۲۱

وبلاگ بچه های یگان ۵۲۱ از مرکز آموزش ۰۱ نزاجا

یگان ۵۲۱

وبلاگ بچه های یگان ۵۲۱ از مرکز آموزش ۰۱ نزاجا

به فاصله ی چاتمه......

                             دوستان خوب و عزیزتر از جانم سلام.  

 

امیدوارم هرکجا که هستید  شاد باشید و اوضاع بر وفق مرادتون. 

دیدم حال داداش گلم محمد خوب نیست غیرت یگانیم گفت که من به جاش یک پست بدم. 

اول جا داره  از زحمتایی که محمد عزیزم واسه حفظ این اتحاد و حفظ این انسجام کشید از طرف همه ی بچه ها تشکر کنم و ۳ تا خیلی خوب بهش بدم. 

 

صحبت واستون زیاد دارم و می خوام این قولو به شما بدم که این وبلاگو به همت شماها پرطرفدارترین وبلاگ مرکز کنیم و طرفداراش حتی بیشتر از تراکتورسازی بشن. 

  

یا علی

  

                                                                                                   کریم

 اینم یه یادگاری: 

استادی درشروع کلاس درس، لیوانی پراز آب به دست گرفت. آن را بالا گرفت که همه ببینند. بعد از شاگردان پرسید:
به نظر شما وزن این لیوان چقدر است؟
شاگردان جواب دادند:
50 گرم ، 100 گرم ، 150 گرم
استاد گفت:
من هم بدون وزن کردن، نمی دانم دقیقا“ وزنش چقدراست. اما سوال من این است: اگر من این لیوان آب را چند دقیقه همین طور نگه دارم، چه اتفاقی خواهد افتاد؟
شاگردان گفتند: هیچ اتفاقی نمی افتد.
استاد پرسید:
خوب، اگر یک ساعت همین طور نگه دارم، چه اتفاقی می افتد؟
یکی از شاگردان گفت: دست تان کم کم درد میگیرد..
حق با توست. حالا اگر یک روز تمام آن را نگه دارم چه؟
شاگرد دیگری گفت: دست تان بی حس می شود. عضلات به شدت تحت فشار قرار میگیرند و فلج می شوند. و مطمئنا“ کارتان به بیمارستان خواهد کشید و همه شاگردان خندیدند.
استاد گفت: خیلی خوب است. ولی آیا در این مدت وزن لیوان تغییرکرده است؟
شاگردان جواب دادند: نه
پس چه چیز باعث درد و فشار روی عضلات می شود؟ درعوض من چه باید بکنم؟
شاگردان گیج شدند. یکی از آنها گفت: لیوان را زمین بگذارید.
استاد گفت: دقیقا“ مشکلات زندگی هم مثل همین است.
اگر آنها را چند دقیقه در ذهن تان نگه دارید.
اشکالی ندارد. اگر مدت طولانی تری به آنها فکر کنید، به درد خواهند آمد.
اگر بیشتر از آن نگه شان دارید، فلج تان می کنند و دیگر قادر به انجام کاری نخواهید بود.
فکرکردن به مشکلات زندگی مهم است. اما مهم تر آن است که درپایان هر روز و پیش از خواب، آنها را زمین بگذارید.
به این ترتیب تحت فشار قرار نمی گیرند، هر روز صبح سرحال و قوی بیدار می شوید و قادر خواهید بود از عهده هرمسئله و چالشی که برایتان پیش می آید، برآیید!
دوست من، یادت باشد که لیوان آب را همین امروز زمین بگذاری

نظرات 17 + ارسال نظر
[ بدون نام ] دوشنبه 17 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 09:29 ب.ظ

سلام داداش کریم.
خیلی دوست داریم.
منتظریم......

محمد سه‌شنبه 18 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 09:36 ب.ظ

سپاس جناب
سپاس جناب
سپاس جناب

[ بدون نام ] سه‌شنبه 18 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 09:39 ب.ظ

جناب سروان های عزیزی که میان از خودشون کامنت

در میکنن و میرن لطف کنن خودشون رو

با صدای بلند معرفی کنن و گرنه این حامد

خدمتی چون گوشش یکمی سنگین هست

براشون نهست میزنه

حامد خدمتی سه‌شنبه 18 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 10:19 ب.ظ

سلام
حالا گوش من سنگین شده
حودت چرا معرفی نکردی خودت را
3 روز واست اضاف میزنم تا حالت گرفته شه
جناب سروان های عزیزی جیگرتون رو خام خام بخورم
همتون رو دوست دارم

حامد خدمتی سه‌شنبه 18 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 10:26 ب.ظ

آی ممل آمریکایی
مگه نگفتم من هم میخوام بنویسم واسه من هم مثل کریم موتوری دعوت کن
وگرنه فیوز وبلاگ رو میپرونم
گردن کلفت خاکی تبریک میگم رتبت تو ارشد خوب شده
شیرنی باید بدی
ادای دکتر رو هم باید در بیاری

محمد سه‌شنبه 18 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 11:15 ب.ظ

حامد اگه یه نگاه با ساعت نوشته مینداختی

متوجه میشدی که اون نوشته مال من بود که

گفتم گوشت سنگینه !!!! خب حالا منظور ، بیا جلو بینم

چی میگی هاااا؟؟؟

محمد سه‌شنبه 18 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 11:19 ب.ظ

راستی یادم رفت بگم منتظرم تا فیوز وبلاگ رو بپرونی

آخه فعلا سهمیه برای پذیرش ندارم

یه دونه سهمیه بعد از کریم مونده بود که اونم احمد حلاج

گرفت بعد اونم یکی دیگه از دوستان تو نوبت بود بعد از اون

نوبت به تو میرسه ، حالا اگه تو این مدت سهمیه گرفتیم

خبرت می کنم ولی فعلا تو همین نظرات ما را با نوشته هات

به فیض برسون .

دانایی چهارشنبه 19 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 12:50 ب.ظ

سلام دوستان ..

[ بدون نام ] چهارشنبه 19 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 02:20 ب.ظ

کس ننه هر چی رپره

دروود بر متال

کیرم سر در رپ

کریم شنبه 22 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 08:54 ب.ظ

نفس خشمگین مرا تند و بریده در آغوش می فشاری و من احساس می کنم که رها می شوم و عشق مرگ رهایی مرا از تمامیه تلخیها جدا میکند؛ بهشت من جنگل شکران هاست و مردن من را پایانی نیست....


تقدیم به دوستان بزرگم

کریم شنبه 22 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 09:02 ب.ظ

اقا اگه قرار این حامد با اون صدای ... و گوشای ناشنواش بیاد تو جمع؛ من همین الان انصرافم رو تقدیم مهندس فرمانبر می کنم

حامد یکم به خودت بیا/؟
چیکار کردی پسر با خودت؟
چرا اینقد کله ات بزرگه؟
چرا اینقد عشقه نظامی؟
چرا اینقدر خ.. می کنی؟
تا کی؟
پسر پس فردا جات تو یه وجب خاکه؟
بیا برگرد

دانایی یکشنبه 23 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 12:20 ب.ظ

سلام کریم ..................................................................................................................................................................................................................................

محمد یکشنبه 23 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 04:47 ب.ظ

کریم جون داداش گلم ، مهندس گرامی

هیچ خودش رو ناراحت نکن

تا اطلاع ثانوی برا حامد جا نداریم ....

محمد یکشنبه 23 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 04:48 ب.ظ

بازهم معرفت این دکتر گلمون که اینجا سر میزنه

فرید سه‌شنبه 25 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 02:58 ب.ظ

آقا کریم عزیز این یکی رو اشتباه میکنی.
هیچ تیمی و هیچ جمعیتی به پای جمعیت طرفداران تیم تراکتورسازی تبریز نمیرسه
با تقدیم احترامات.
آقا سریع به خط شو.

کریم چهارشنبه 26 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 09:29 ب.ظ

سلام داداش های گلم.
با توجه به آمار بازدید کننده ها معلومه تو سایت میاین ولی تو قسمت نظرات شرکت نمی کنید.
لطفا واسه دلگرمی بچه ها یه حالی بدین.
با تشکر و احترامات نظامی
سر دبیر وبلاگ:ستوان خاکی
شا محمدی گ.......... بابا گ.........

[ بدون نام ] چهارشنبه 23 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 12:13 ب.ظ

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد