یگان ۵۲۱

وبلاگ بچه های یگان ۵۲۱ از مرکز آموزش ۰۱ نزاجا

یگان ۵۲۱

وبلاگ بچه های یگان ۵۲۱ از مرکز آموزش ۰۱ نزاجا

پیوستن چند یار دیگر

سلام دوستان عزیز حال و احوال چطوره ؟


این چند روز که آپ نکردیم اتفاقات جالبی افتاد مثلا بالاخره یعقوب بهمنی عزیز قدم رنجه فرمودن و بعد از اتمام دوره کد( به قول خودش ۲ماه عملیات پیچش در توپخانه اصفهان) به اینجا سر زد ...... کاوه گلکار هم اعلام موجودیت کرد  ..... از طرف سایر اعضای گروه ۱۷ شورشی یگان به این ۲عضو گروه خوش آمد میگم و امیدوارم که حضورشون گرم و پایدار باشه .


عیسی خانی ( فرمانده دسته ۷ ) سرباز وظیفه ای از دیار قوشاچای میاندواب هم به جمیع همسنگران پیوست ...


علی ابراهیمی معتاد ( ببخشید رنجر ) هم اعلام موجودیت کرد تا بالاخره اصفهان هم یک نماینده در سنگر داشته باشه البته یه خاطره هم از دوره کد مرکز پیاده شیراز فرستاد که آخر همین پست مینویسمش ...


و در آخر اینکه از بچه های دوره بعد از ما یعنی دوره ۱۲۷ هم یک دوست عزیزی به وبلاگ سر زد و خودش رو ستواندوم رسولی معرفی کرد که در اینصورت حاکی از این مطلبه که ارتش همچنان رو حرفش ایستاده و زیر بار کاهش درجه ها نرفته ....


پ.ن۱ : خاطره ی ارسالی از علی ابراهیمی


سلام می خوام یکی از خاطراتی را که در مرکز پیاده افتاد براتون تعریف کنیم. ضمنا اینجا به من علی RANGER میگن (معتاد هم خودتی) . یه روز توسط فرمانده محترم یگان احضار شدم وقتی وارد اتاق شدم فرمانده به من گفت در را پشت سرت ببند در داخل اتاق فقط فرمانده و معاونش بود . فرمانده با لحن جدی به من گفت که آستینت را بزن بالا من هم آستینم را تا کردم و یکمی بالا زدم. در حالیکه کنکاوانه به دستم نگاه می کرد گفت بالاتر . من هم آستینم را تا آرنج بالا زدم باز هم با اون نگاهش گفت بیشتر . من هم تا اونجایی که امکان داشت آستینم را بالا زدم و بهش گفتم بیشتر از این دیگه بالا نمیره . فرمانده با انگشتش دستم را نشون داد و گفت این جای چیه رو دستت؟ من هم با خونسردی تمام گفتم جای جوشه. بعدش بهم گفت راستش رو بگو دارو چی مصرف می کنی من هم با جدیت خاصی گفتم پماد دیفلوفناک ! دیدم جفتشون نتونستن حالت جدیشون را حفظ کنند و پکیده بودند از خنده. فرمانده گفت حالا که اینطوریه می بریمت آزمایش خون تا مشخص بشه . من هم گفتم آن را که پاک از است از محاسبه چه باک است! وقتی دیدن آدم حاضر جوابی هستنم بی خیال شدن و گفتن برو بیرون . (برید حالشو ببرید )


پ.ن۲ : دوستانی که دوره کدشون تموم شد محل خدمت خودشون و سایر بچه های ۵۲۱ رو اعلام کنند .....


پ.ن۳ : پیشاپیش عید سعید مبعث رو به همه دوستان تبریک میگم .....

نظرات 22 + ارسال نظر
[ بدون نام ] دوشنبه 21 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 08:25 ب.ظ

نظظظظر بـــه نظظظظر بـه نظر به راست
.
.
.
آخه من به تو چی بگم ؟ بگم احمق ؟!
آقای دانشجو اون اسلحه رو درست بگیر دستت

[ بدون نام ] دوشنبه 21 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 08:26 ب.ظ

ببند فکتــــــــــــــو آقـــای دانشجو

محمد چهارشنبه 23 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 03:47 ب.ظ

سلام فرید ، تو گرمای ماهشهر خوش میگذره؟!

نه کاوه تجدید دوره نشده بود

تموم اون حرفها و بحث های سرهنگه که اومده بود سوال

پرسیده بود الکی بود ...

امیر چهارشنبه 23 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 04:25 ب.ظ http://iranweb3.com/farahmand

سلام.من هم فنی حرفه ای ابرکوه هستم.جای من خیلی خوبه.جای همتون خالی
http://dopanjereh.persiangig.com/my%20pic/sarbazi/heidary.jpg

علی چهارشنبه 23 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 08:42 ب.ظ

یک دو سه چهار
یگان فقط 34 ( هفتصد و سی وچهار شیره )
سلام به برو بچ 01
من دوست کریم خان خاکی هستم از اینکه این وبلاگ رو دیدم خوشحالم
این کریم موتوره ولی همه مهندس های پاییه بالا رو گاییده
دهن سرویس همش توی پیچ و جیم و مرخصی و استعلاجی و ... هستش
دروووووووود به شرفتون

محمد پنج‌شنبه 24 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 08:24 ب.ظ

امیر جان خوشحال شدم که از خودت خبر دادی

خدا رو شکر که جای خوبی هم هستی

بابت فرستادن عکس گل سر سبد 521 جناب

سروان حیدری هم خیلی ممنون امیدوارم همیشه

سالم و تندرست و موفق باشه ...

محمد پنج‌شنبه 24 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 08:27 ب.ظ

درود به شرف کریم خاکــــی

ولی معلوم نیست این چند وقت کدوم گوریه

کریم جون درسته همش باید تو پیچ باشی ولی قرار نشد

دیگه اینجا رو هم بپیچونی ....

راستی اگه بتونم ماموریت شنبه رو بپیچونم من و کریم با هم

میریم به فینال برای کسب مقام پیچ نمونه

کریم یکشنبه 27 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 09:17 ب.ظ

سلام داداشی های گل
بابات این مدت که نبودم ازتون معذرت می خوام
به زودی خبرای خوبی براتون می یارم

کریم یکشنبه 27 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 09:19 ب.ظ

لوتی ترین جمله سال:

بچه ها سوراخ کونتونم . برین بدین درد بکشم

محمد دوشنبه 28 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 03:18 ب.ظ

به به ستاره سهیل

داداش جات خالی، این چند روزه داره خیلی خوش میگذره

همچین همه رو نشوندم سرجاشون که ازم حساب میبرن

امروز هم رفتم واسه درخواست انتقال به یه قسمت خیلی با حال

که اگه برم اونجا دیگه اکثر روزها ساعت 1-12 میپیچونم

[ بدون نام ] دوشنبه 28 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 03:19 ب.ظ

راستی تو ادارمون کلی دانشجو آوردن واسه تابستون که کار کنن

آخ نمیدونی چه حالی میده وقتی اینا رو سرکار میزاری

حیدری چهارشنبه 30 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 11:17 ق.ظ

سلام و درود به شرف همه ی بچه های 521 مخصوصا اونهایی که پاهاشون جلوی جایگاه تا فانوسخه نفر جلویی بالا میرفت اما روی کاغذ نه!
من حالم خوبه و بیاد همتون هستم!
من نه افسر آموزش خوبی بودم و نه آدم خوبی اینو جدی میگم ولی نمیدونم چرا شما اینقدر به من حقیر لطف دارین من خدمت همتون ارادت دارم!
انشاالله هرجا هستین در مقابل ظلم کادری ها بپاخیزید و از هیچی نترسید ( یا حق)

محمد چهارشنبه 30 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 06:38 ب.ظ

درود به شرف جناب سروان حیدری عزیز و دوست داشتنی

شما هم افسر آموزش خوبی بودین و هم انسان خوبی برای ما بودید و هستید حداقل برای من اینطور بود که با دیدن شما و برخوردهای شما سختگیری های اون آقایون عقده ای برام اهمیتی نداشت و بهشون محل نمیزاشتم.

من که تو اداره هستم ، ولی اینجا هم هروقت که نیاز میشه خاطره 17 نفر شورشی رو زنده میکنم و یک تنه جلوی حرف زورشون میایستم.
امیدوارم تموم دوستان خوب و هم خدمتیم هم تو محل خدمتشون سربلند باشند .

[ بدون نام ] شنبه 2 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 06:36 ب.ظ

وبلاگ تعطیل شد به علت عدم استقبال

احسان اردستانی یکشنبه 3 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 01:27 ب.ظ

سلامی دارم خدمت همه بچه های گل یگان ۵۲۱. یه مدت نبودم . از همه به خصوص محمد فرمانبر عزیز معزرت می خوام. ما هر کاری کردیم تو کرج بمونیم نشد که نشد. اینجایی که من هستم با خونمون ۲ ساعت فاصله زمانی داره. صبح به صبح از ساعت ۵:۳۰ باید از خونه راه بیفتم برم سر کار تا ساعت ۲:۳۰. بعدشم ساعت ۴:۳۰ میرسم خونه. ناهارم نمیدن. خلاصه پدرم در اومده. خوش به حالتون.
در ضمن از وقتی اومدم اینجا امریه گرفتم دچار ناراحتی اعصاب هم شدم. لعنت به این زندگی. از درد بی پولی می رم آموزشگاه موسیقی و درس میدم.
یه سلام و خسته نباشید هم خدمت جناب سروان حیدری داشته باشم که واقعاُ تکه. آقا خیلی مردی.
جناب سروان هوای ما رو بعد سربازی داشته باش. میخوام بیام تهرون کار کنم. مکانیکیا باید هوای همو داشته باشنا.

محمد یکشنبه 3 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 03:52 ب.ظ

احسان جون باز خوبه شما 4 به بعد کار میکنی ولی ما چون بعضی روزها تا ساعت 5-6 ماموریت هستیم نمیتونیم جایی کار بگیریم
بعدشم که با این حقوق خرجمونم در نمیاد

محمد یکشنبه 3 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 05:31 ب.ظ

دکتر جون وقتی میای اسمت رو هم بنویس تا من

مجبور نشم جور دیگه ای پیدات کنم و بگم کی هستی

نگران نباش دکتر دانایی عزیز اینجا به این زودیها تعطیل بشو نیست.

من تا زمانیکه حتی یکی از بچه ها هم اینجا سر بزنه باز هم مینویسم

به این میگن حمیت یگانی

دانایی چهارشنبه 6 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 09:27 ب.ظ

سلام حاجی پس بنویس هر هفته دیگه خبری از کریم خاکی و خدمتی نیست.........حامد شماره موبایل جدیدت چنده؟

امین پنج‌شنبه 7 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 01:56 ق.ظ

خسته نباشید

آغاز ۱۶۰ مین روز خدمت رو به همتون تبریک می گم :d

فرید لطفی یکشنبه 10 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 02:27 ب.ظ

سلام به احسان خان.
احسان چرا ناراحتی اعصاب گرفتی؟
مگه از جایی که هستی راضی نیستی؟
راستی تو موسیقی چی درس میدی؟
آخه منم یه کم تواین زمینه فعالیت دارم.
موفق باشی

فرید یکشنبه 10 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 02:30 ب.ظ

سلام به محمد عزیزم.
آقا شکر خدا غربت ما هم تو اینجا بدک نیست.
راضیم الحمدا... .
مرسی از این که یاد ما بودی

فرید یکشنبه 10 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 02:32 ب.ظ

راستی هر کسی میخواد به مدت ۴۵ روز این جایی که من هستم کار کنه رزومشو واسم بفرسته.
به صورت روزمزدی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد